غزل مناجاتی با خداوند
شبها که گرم اشک و مناجات می شویم شـایـد شـبـیـه مـادر ســادات می شـویــم از نور فـاطـمه به سحـر فیض می بریم تا مـعـتـکـف به کـنج خـرابات می شویم مـا آمـدیــم تـا کـه گــرفــتـارمـان کـنـی زلـفـی نشان دهی همه اثـبـات می شویم لـب وا نـکـرده برگـۀ عـفـو تو می رسد از این همه گـذشـتـن تو مـات می شویم این نفس ، دست از سر ما که نمی کشد در عمر خویش خرج مکافات می شویم ذکر "علی علی" است که آزادمـان کـند وقـتـی اســیــر دام بــلــیـات می شـویــم حـق مـن است تـا بـزنـی ام، نـمی زنـی با چـشم رحـمـت تو مـراعات می شویم با روضۀ حسین ز بـس گـریه می کـنیم غافل ز عرض کردن حاجات می شویم هرچه صلاح ماست به کشکول مان بریز ورنـه گـدا به شـیـوۀ عـادات می شـویـم درپیش روزی است که انگشت بر دهان حسرت نصیب از این همه اوقات می شویم بــاور نمی کـنـیــم که با بـودن حـسیــن در آتــش عـذاب مجـازات مـی شــویــم تا مرگ ما رسد، عـلـی از راه می رسد آمـاده پس بـرای مــلاقـات می شــویــم |